به گزارش راهبرد معاصر ، چه ساکن شهرهای بزرگ باشید یا کوچک وانتیهای کنار خیابان را در شهر خود دیده اید؛ هر جا که رفت و آمدی باشد یا مرکز خرید مهمی نزدیک باشد کافیست کمی چشم بگردانید آنها را خواهید دید.
وانتیهایی که حتی اگر یک متر جا پیدا کنند وانتشان را پارک کرده جنسشان را میفروشند. شاید از آنها میوه هم خریده باشید، چون قیمت هایشان از قیمتهای مغازه کمتر است.
اگر خانه شما بر خیابان باشد ممکن است نام میوه فروشهای وانتی یاد آور صدایی باشد که دائما محصولش را پشت بلندگو تبلیغ میکند و قیمتش را جار میزند تا شاید ساکنان داخل کوچه هم صدایش را بشنوند و از او جنس بخرند.
او دیگر کاری ندارد که ممکن است این صدای بلند علاوه بر جذب مشتری مزاحم دیگر ساکنین محل باشد. البته که تعدادشان کم هم نیست.
اگر چهارراه جای پر رفت و آمدی باشد بعضی از آنها، آن قسمت از خیابان را به نوعی سرقفلی محل کسب خود میدانند و برای خود حق آب و گل قائل اند و افراد دیگر را از کاسبی در آن محل منع میکنند.
نیمه اردیبهشت ۹۸ بود و نوبر میوههای تابستان. قیمت گوجه سبز در مغازهها چیزی حدود ۲۰ الی ۴۰ هزار تومان بود. از کنار یکی از این وانتیها که میگذشتیم یک وانت پر از گوجه سبز کنار جاده خودنمایی میکرد.
گوجه سبزها متوسط بودند و بالای وانت که معمولا دست مشتریها کمتربه آن جا میرسد، گوجه سبزهای درشتتر دیده میشد. بالای گوجه سبزها یک پلاکارد حدود یک متر در یک متر زده شده بود. روی آن کلمه کیلو بزرگ نوشته شده بود و در کنار آن ۱۰ هزار تومان از آن بزرگتر.
ماشین را جلوتر در کناری نگه داشتم و خوشحال به سمت وانت رفتم. یک اسکناس ۱۰ هزار تومانی از کیفم بیرون آوردم و به فروشنده دادم و منتظر یک کیلو گوجه سبز شدم. اما فروشنده سنگ نیم کیلویی را روی ترازوی کفهای اش گذاشت و نیم کیلو گوجه سبز کشید. با تعجب به او گفتم من اسکناس ۱۰ هزار تومانی به شما دادم!
اوجواب داد: «درست است دیگر بفرمایید نیم کیلو گوجه سبز». گفتم، اما شما قیمت یک کیلو گوجه سبز را ۱۰ هزار تومان زده اید، اما او قبول نکرد و به پلاکارد اشاره کرد و گفت: «ببینید نوشته نیم کیلو ۱۰ هزار تومان». به پلاکارد که دقت کردم، دیدم در کنار صفرهای ۱۰ هزار تومان و کوچکتر از صفرها کلمه نیم نوشته شده است. از نزدیک هم به سختی قابل خواندن بود چه رسد به فاصله دور آن هم در حال حرکت.
اما چه فایده پول را داده بودم و همچنین وقتم را گذاشته بودم و حوصله بحث با فروشنده را هم نداشتم. مهمتر از همه اینها شوق خوردن گوجه سبز باعث شد عطای آن نیم کیلوی دیگر را به لقایش ببخشم و با توجیه این که قیمتش همین است خود را راضی کرده و گوجه سبزها را برداشته و بیایم.
این اتفاق تقریبا برای تمام مشتریها پیش میآمد. از بین ۸ مشتری که آنجا بودند فقط یک نفر با فهمیدن موضوع پولش را پس گرفت و رفت. شاید من میتوانستم پولم را پس گرفته و بروم، اما کنار ماشین من ماشینی بود که از شیشه عقب آن پسر بچهای سرش را از بیرون آورده بود و منتظر بود پدرش گوجه سبز برایش بخرد و بیاورد. آیا آن پدر هم میتوانست به راحتی پولش را پس بگیرد و گوجه سبز نخریده بازگردد؟
این کار شاید نامش کم فروشی نباشد، اما به نوعی با حیله مشتریها را وادار به خرید جنس کمتر با قیمت بیشتر میکنند. با چند وانتی که در بلوار خاوران تهران بودند درباره این موضوع کوچک نوشتن کلمه نیم صحبت کردیم. از ۷ وانتی که آنجا بودند ۴ وانتی که اصلا پاسخ ندادند و سوال را نشنیده گرفتند و تعدادی هم حتی برخورد دون شأن انجام داده و با ناسزا همراهیمان کردند؛ اما بالاخره یکی از وانتیها با اصرار زیاد من حاضر شد چند جملهای پاسخ دهد.
حسین شاگرد وانتی میگفت: ما باید ساعت ۴ صبح به میدان تره بار مرکزی برویم تا میوه با قیمت خوب و جنس خوب گیرمان بیاید.
چون روزی یکبار خرید میکنیم پس هرچه بار آن روز را زودتر بفروشیم زودتر به خانه میرویم و علت این کار یعنی کوچک نوشتن کلمه نیم هم همین است.
شاید بتوان این کوچک نوشتن کلمه نیم را با کمی تخفیف بیشتر برای ترغیب مشتری جهت خرید جایگزین کرد تا با این کار کسب روزی حلال به معنای واقعی را اثبات کرد.
ضرب المثلی عامیانه هست که میگوید دستان کثیف نشانه پول تمیز (حلال) است؛ یعنی هرکس رنج و زحمت بیشتری برای کسب درآمد متحمل میشود روزی او حلالتر است و به قول قدیمیترها برکت بیشتری دارد.